امیرحسین که تاحالا دریا رو ندیده بود کارهاش جالب بود. می دوید سمت دریا عین خیالش هم نبود. کلی ذوق کرده بود. تا می گرفتم و برمی گردوندمش ، جیغ می زد واعتراض میکرد. دوباره می دوید سمت دریا حتی شب هم که رفتیم کنار ساحل باز ،کارش همین بود، اصلا نمی ترسید.
موقعی که برگشتیم از بس خسته شده بود مدام خواب بود.
حرفهای جا مونده...برچسب : سفر شمال,سفر شمال ازدواج دانشجویی,سفر شمال دانشجویی,سفر شمال دردناک,سفر دردناك شمال,سفر دردناک شمال (2),سفر به شمال,سفر به شمال ایران,وسایل سفر شمال,خاطرات سفر شمال, نویسنده : arayali5 بازدید : 143