سرزدن بابا

ساخت وبلاگ

دلتنوشته ها، دستنوشته ها، روز نوشته هایی و کلی از این نوشته ها

نویسنده: رایا - یکشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۷

امیرحسین که به دنیا اومد، نوه اول بابا بود و بابا علاقه خاصی بهش داشت و داره و هرروز بهش سر می زد اگر صبح قبل از رفتنش به بازار نمی اومد امیرحسین رو ببینه ، ظهر منتظر اومدنش بودم که اکثر اوقات با درخواست من، ظهر رو انجا می ماند. حضور بابا و سرزدنش باعث دلگرمی بود. آخه من و امیرحسین تو خونه تنها بودیم و تا همسرم از محل کارش بیاد، طول می کشید. اون روزها خاطره خوب و شیرین برام بود به همین دلیل طول مرخصی بهم خوش گذشت. وقتی قرار شد ریحانه بدنیا بیاد ، همین تصور رو داشتم. اما حالا دیگه ما سه نفر بودیم و هر وقت بابا به خونه ما می اومد امیرحسین پیله بابا می شد و می خواست باهاش بره و کلی گریه می کرد به همین خاطر بابا ترجیح می داد کمتر به ما سر بزنه. می بینید حضور هر انسان در عالم هستی تاثیر خودش رو داره. هیچ وقت نمی شه ادعا کرد وجود یک انسان بی تاثیره و بود و نبودش باهم فرقی نمی کنه. حتی اگه به اندازه سر سوزن یا یک نقطه هم شده تاثیر داره .

حرفهای جا مونده...
ما را در سایت حرفهای جا مونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arayali5 بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 3 تير 1397 ساعت: 12:01